منهای من در چشمهای آقای ِ دور
آقای ِ دور میگوید : حوصلهام سر رفت !
از کی قرار است دوباره خوشحال باشی ؟!
وقتی غمگینم حوصلهی آقای ِ دور سر میرود
او خیال میکند باید بازهی زمانی مشخصی برای غمگینی آدمها وجود داشته باشد
و بیش از آن هیچ دلیلی ندارد آدم غمگین باشد
به خاطر همین نزدیک میآید ، نزدیکتر نزدیکتر
دماغش را میچسباند به دماغم ..
توی چشمهای چپ شدهاش من هستم و من
دوتا من که خوشگلترین و خوشبختترین منهای من هستند
این تنها اتفاقیست که عمیقا خوشحالم میکند
بهتر از این هم مگر وجود دارد ؟!
نظرات شما عزیزان: